دستهایش را رو به آسمان گرفت
قطره ی کوچکی از اشک کنار چشمانش نشسته بود با تضرعی تمام مشغول دعا بود
خدایا! دلم برای امامم تنگ شده
آخر تا کی قرار است این فراق را تحمل کنم خدایا! خدایا
هاتفی از درون به او گفت
در مـــحــضــر خـــدای عـــالـــم دروغ نــــگو
به نام خدا عالم مجازی هم محضر خداست...
یادم باشد خدا یک کاربر همیشه آنلاین اینجاست...
تک تک کلیک هایم را می بیند...
حواسم را جمع کنم...
شرمنده اش نشوم...
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ
تاریخ : چهارشنبه 92/6/6 | 11:42 عصر | نویسنده : حسن رضاترابی | نظرات ()